غصه ی جمعیت گیلان را پیر کرد
- شناسه خبر: 4215
- تاریخ و زمان ارسال: 29 آذر 1402 ساعت 0:03
- نویسنده: v.kharat

” از قدیم الایام در آبادی های بیه پیش و بیه پس مرسوم بود که سبک مردمان بردرستی، راستی و دوستی استوار باشد و ساکنین دریای کاسپی را به سعادت و سرورشان می شناختند.
اما چه سعادتی…! گویا مدتی است رخت بربسته از دیار گیل و دیلم… دیرزمانی ست که یاران گردهم جمع نیامده تا احواالت شریف یکدیگر و دیگران را بخیر و خوبی جویا باشند.
آدمیان این دوران در غارهای تاریک تنهایی و سکوت خویش، آرمیده اند طوری که گویی هیچ زیستنی با معنا نبوده و نیست و نخواهد بود.
اما تفاوت این روزگاران وحشتناک و سرد با مابقی ایام در این است که از مسیر نور و روشنایی و حیات می گذرد و به پایان غم انگیز گیلان بانو می رسد.
فی الحقیقه، داستان روزهای بی کسی، حسرت و رنج مخلوقی ست که هیچ زمانی بدین مصیبت دچار و مبتال نبوده، و در چنین سیاه چاله ای گرفتار نیامده بود تا شیشه ی عمر خود را شکسته نظاره گر باشد.
تارو پود ابریشمی گیلان بانو که همیشه با عطر دل انگیز باغات چای و شالیزارهای برنج در هم تنیده بود، مدت هاست رنگ باخته و محتاج دستانی شده که اکسیر جوانی را به او بنوشاند.
او خوب می داند به قدر پلک برهم زدنی فرصت باقی مانده تا دوباره صدای خنده دخترکان در کوچه باغ طنین انداز شود و پسرکان پای درخت گردو، برد و باخت جمعی را تجربه کنند.
گیلان بانو چاره ای دیگر نداشت چون به قول شاعر: ” چشم بگشودم و دیدم ز پس صبح شباب / روز پیری به لباس شب تار آمده بود ” باید از نو ترسیم کند و اکنون زمان آن فرا رسیده که تجدیدنظر کند در رویکردهای اندیشیدن و زیستن. شاید دوباره باید زندگی را در جستجوی زینت حیاه درک کرده تا شادکامی و شکوفایی را بیابد.
شاید روایت تحلیلی این اوضاع برای کسانی که باور و اعتقادی به شکوفایی اجتماعی ندارند، کمی قابل تامل نماید تصویری که از گیلان سی سال آینده پیش روی همگان است.
فرصت اندکی باقی ست تا گیلک و گیلکی همانند قلعه رودخان فرو نریزند و سالیان درازی همان سرور و سعادت پابرجا بماند.
وصف الحال گیلان بانو که الان نحیف و ناتوان گشته و نفس هایش به شمارش افتاده، قصه ی پرفراز و نشیب خانه ای چوبی ست که فرزندانش سرمایه و برکت خانه و خانواده به حساب می آمدند.
” فرزند بیشتر، ثروت بیشتر” نه غصه ی نان داشتند و نه غصه ی آب. همه اعضای خانواده پشت به پشت هم، و دست در دست هم سالیان دراز سالمت و تن درست می زیسته اند.
هم اکنون نه از آن خانه خبری است و نه از آن خانواده؛ نه ولدی مانده و نه مردانی غنی. چه شده که چنین زار و پریشان به این روایت پرداخته ایم؟! چه باید کرد برای حفظ گیالنی پویا و پایدار؟
آیا وقت آن نرسیده که با سیر و سلوکی در سبک زندگی پیشینیان گیالن و ایران باستان برای قوام این خانواده سبز، معجون جوانی ساخته و جرعه جرعه به کام مردان و زنان جوان، فهیم و فرهیخته این خطه از ایران مقتدر بچشانیم؟
در اینجا و اکنون گیالنستان باید تمامی خوبان ونیکان،هنرمندان و آحاد مردم شریف، دلسوزانه و عاقبت اندیشانه کمرهمت ببندند و به فکر صیانت از فرهنگ اصیل و بومی گیالن زمین بوده و با هر سالحی که در دست دارند برای آبادی و آبادانی این مرزو بوم تالش مجدانه ای داشته باشند.
گیلان امروز بیشتر از هر زمان دیگری نیازمند همراهی گرم و صمیمانه ی پدران و مادران ؛ و همدلی جوانانی ست که قلبشان برای بالندگی گیالن می تپد و تمام هدفشان تعالی خانواده که سلول بنیادی یه جامعه سالم است، خواهد بود.
در طی این مسیر تا رسیدن به شادابی و نشاط در هر کوی و برزن، هم قدم و هم قلم با اصحاب و اهالی فرهنگ و هنر گیلان جان خواهیم بود تا امیدوارانه برای تحقق این مهم بکوشیم.
القصه؛ آمده بودیم اندک زمانی دیدگانتان را به زحمت انداخته و افکارتان را کمی نوازش کنیم؛ البته از جنس نوازش های فلکی…
موسسه فرهنگی هنری اعلی سخن
سیده فاطمه حسینی